۱۳۹۲ تیر ۱۸, سه‌شنبه

کانادا و لاپوشانی جنایات دهه شصت!

 اخیرا خبری مبنی بر اینکه «پارلمان کانادا اعدام های سال ۶۷ را، جنایت علیه بشریت خواند» در سایت های خبری درج و در فیسبوک و توییتر به اشتراک گذاشته شد. براستی پس از خواندن این مطلب چه باید گفت؟ آیا بایستی به به و چه چه کرد و در بوق و کرنا دمید که: «هورا، بالاخره پس از ۲۵ سال کشتار و جنایات تابستان ۶۷ بعنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت شناخته شده است ؟»  یا بایستی  بیشتر تامل کرد و به تفکری که آرام و بی صدا در پشت آن تیتر با «عظمت» خوابیده و به سادگی قابل مشاهده نیست، توجه و دقت  بیشتری مبذول داشت؟ آيا نبايد بالاخره عليه اين عادت بد به پاخاست که چرا ما ايرانيان  به اخباری که اندک ظاهر خوشايندی دارند دل خوش می کنيم؟ و يا اين چه توجيھی است که ياد گرفته ايم زمانی که مورد انتقاد قرار می گيريم، بگوئيم بالاخره بايد بين بد و بدتر يکی را انتخاب می کردیم.
 


در ایران، پس از قیام مردمی ۲۱ و ۲۲ بهمن ۵۷ و از همان بدو روی کار آمدن جمهوری ننگین و جنایتکار اسلامی،  تعداد بی شماری از مخالفین رژیم  شکنجه و اعدام شدند و بسیاری دیگر به ناچار جلای وطن کرده و درکشورهای دیگر سکنی گزیده اند. اکثر اعدام شدگان آن سال ها از اعضا و هواداران سازمان های سیاسی چپ یا از اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق بودند. این سازمان های سیاسی  با حرکت و مبارزات انقلابی شان  در دوران حکومت پهلوی علیه ظلم  و نابرابری جنگیدند  و با قیام  مردمی در بهمن ۵۷ به پایگاهی توده ای در بین مردم دست یافتند. در ادامه با به بیراهه رفتن مسیر انقلاب بزرگ شان از پا ننشستند و برای حفظ دست آوردهای انقلابی و مردمی شان به حرکت و مبارزات خود ادامه دادند، مبارزاتی که منجر به دستگیری و قتل و کشتار بسیاری از آنان در دهه شصت  شد و لقب بزرگترین جنایت علیه بشریت در تاریخ ایران را بر پیشانی جمهوری اسلامی حک نمود. به شهادت بسیاری از جان بدربردگان آن سال ها، بیشترین تعداد کشته ها پس از سی خرداد ۶۰ و سرتاسر سال   ۶۱ و تا اوائل سال ۶۲ صورت گرفته است؛ جنایتی فراموش نشدنی که طی آن گاهی هم زمان بیش از ۱۰۰ زندانی را تیرباران می کردند. بی شرمانه تر آنکه پول گلوله هایی را که با آن جان جگر گوشه های پدران و مادران را گرفته بودند از آنها طلب می کردند و سپس ساک  یا وصیت نامه اعدامی را به خانواده ها تحویل می دادند.
ابعاد جنایات رژیم ننگین و مرتجع جمهوری اسلامی به دستور مستقیم خمینی در دهه ۶۰ بسیار گسترده است همانطور که درد و رنجی که بر خانواده ها مستولی شده گسترده و نا محدود است. جنایت، جنایت است و از دست دادن هر عزیزی نیز بر عمق و وسعت این جنایت افزوده است. در جو آن سال ها  خانواده های زندانیان سیاسی، با شنیدن خبر اعدام فرزندان شان در زندان نظام حاکم ، داغی بر دلشان حک می شد که تا زمان مرگ بسان زخم سربازی که هر لحظه بر آن نمک بپاشند بر تار و پود وجود آنها سنگینی می کرد و خواهد کرد. برخی خانواده های دیگر هم بودند که عزیزانی در زندان داشتند و با شنیدن اخبار اعدام ها لرزه بر اندام شان می افتاد و از ترس شنیدن خبر اعدام فرزند شان به اخبار گوش نمی دادند و با هر صدای زنگ تلفن با تردید توام با ترس پاسخ می دادند که مبادا خبر اعدام فرزندان شان را به آنها بدهند. اما در هر شرایطی، خانواده های جانسپردگان دهه ۶۰ همواره در کنار هم بوده اند و سالیان سال است که پیگیر محکومیت عاملین و آمرین این جنایات هستند. اعدام مخالفان حکومت جمهوری اسلامی که برخی از آنها حتی تضاد چندانی با حاکمیت نوپا نداشتند ولی در مسیر سیل اعدام ها قرار گرفته بودند، تا به امروز ادامه دارد، اما در تابستان سال ۶۷ منافع حاکمان، سیاستی دگر را ایجاب کرده بود، به طوری که در سکوت و بی خبری مطلق و یا قطع ملاقات های خانواده ها با زندانیان و با برپایی بیدادگاه های چند دقیقه ای خیل بسیاری از جوانان سرزمین در بندمان را به جوخه های تیرباران سپردند و یا حلق آویز کردند. پس از آن همگی را در گورهائی دسته جمعی در خاک کرده و تا به امروز هم بر مسکوت نگه داشتن آن جنایات  تلاش می کنند. در میان آنها کسانی حضور داشتند که در حال گذراندن  دوران حبس خود بودند و افرادی هم بودند که دوران محکومیت شان  به پایان رسیده بود، ولی  پایان جنگ ایران و عراق و ترس از بروز بحران های اجتماعی و عدم توانائی کنترل و سرکوب آن سبب شد تا روند سیاست گذاری حاکمان دگرگون شود و با دستور مکتوب شخص خمینی دست به اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی در سال ۶۷ بزنند.
در اینکه کشتار تابستان ۶۷ رنگ و بوی دیگری به خود گرفته، شکی نیست. اینکه خانواده ها ماه ها جلوی زندان ها آواره بودند تا خبری از فرزندان شان دریافت کنند، بر کسی پوشیده نیست. ولی آیا دیگر خانواده ها در سال های پیش از آن با این رنج ها و نگرانی ها بیگانه بودند؟ آیا قبل از تابستان ۶۷، خبر اعدام زندانیان را از قبل به خانواده ها ابلاغ می کردند؟ آیا به همه خانواده ها جنازه فرزندان شان را تحویل می دادند؟ آیا گورهایی که طی سال های ۶۰ بعنوان نشانی از زندانی اعدام شده در بهشت زهرا و دیگر گورستان ها به خانواده ها  نشان می دادند، براستی آرامگاه  فرزندان شان بود؟ مگر نه اینکه جنایت، جنایت است؟ مگر نه اینکه کشتار سال ۶۷ در ادامه کشتارهای سال های پیش از آن بود؟ پس چرا به جای محکوميت کشتارھای دھه ۶۰ صرفا به قتل عام تابستان سال ۶۷ اشاره می شود؟
علی رغم اینکه کشتار فجیع در تابستان ۶۷ برای آن دسته از متوهمین به جمهوری اسلامی ، چنان ضربه بزرگی  بود که تا مدت ها نمی توانستند سر بلند کرده و اظهار نظر کنند، گذشت زمان سبب شد تا دوباره به رفتار غیر مسئولانه خود در قبال توده های زحمت کش بازگشته و به حمایت از این رژیم خونخوار  ادامه دهند. اینان در این برهه حساس هم درصددند تا اتحاد خانواده هایی را  که در طی آن سال های سیاه و وحشت، فرزندان شان در هولوکاست سازمان داده شده توسط جنایتکاران ضد بشری جمهوری اسلامی و حامیان شان  جان سپردند، بر هم زنند، تا رسالت آشتی طلبی خود را با ریختن  آب در آسیاب این نظام ارتجاعی و حاکمان وابسته اش به سرانجام برسانند.
حرکتی که اخیرا توسط عده ای فرصت طلب صورت گرفته جز اینکه همبستگی خانواده ها را تضعیف کند چیز دیگری نیست و بیشتر دشمن را شاد می کند تا  اینکه مرحمی بر زخم خانواده ها باشد. مگر می شود جنایاتی را  که طی  آن ده ها هزار تن به جرم برابری طلبی و آزادی خواهی اعدام شدند و بازماندگان آنها سالهاست با این درد مشترک در کنار هم متحدانه پیگیر رسیدگی به محاکمۀ عاملین و آمرین این جنایات و کشتار زیباترین فرزندان آفتاب و باد در دهۀ سیاه شصت هستند را از هم جدا و دسته بندی کرد! خانواده هایی وجود دارند که ۲ یا ۳ تن یا اعضای بیشتری از آنها  توسط جانیان اسلامی  حافظان سرمایه اعدام شده اند؛ در این میان خانواده هایی هستند که  یکی از فرزندانشان در سال ۶۰ و دیگری در تابستان ۶۷ به جرم مارکسیست بودن اعدام شدند، آیا می شود به مادران این جانسپردگان گفت که اعدام یکی ازفرزندان آنها بعنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت شناخته شده و دیگری خیر؟ کشور کانادا که خود از حامیان دیروز قتل عام دهه ۶۰ بوده از چه روی امروز ریاکارانه و آن هم  پس از ۲۵ سال چنین اقدام ضد بشری را در جمهوری اسلامی، جنایت علیه بشریت می خواند! و شاید هم سودی نصیب آن دسته از اپورتونیست ها و رفرمیست ها می شود که با لابی های این چنینی بجای صحبت از دهه سیاه و خونین ۶۰،  فقط از تابستان سال ۶۷ نام میبرند! برای روشن شدن بهتر موضوع می توان به اعتراضات مردمی پس از انتخابات ۸۸ اشاره کرد؛ آیا می توان کشتار آن روزها را دسته بندی کرد، و جنایات رخ داده در کهریزک را جنایت علیه بشریت خواند ولی قتل ندا آقا سلطان را نه. چه پاسخی برای خانواده ندا و خانواده هایی که فرزندشان را همانند ندا در آن روزها از دست دادند وجود دارد؟
من به عنوان فرزند یکی از جانسپردگان دهه خونین شصت و کسی که ۲۲ تن از بستگان سببی و نسبی خود را در این دهه سیاه از دست داده است، ابتدا تاکید دارم که دهه ۶۰ را باید از زمان قدرت گیری جمهوری اسلامی تا سال ۶۷ در نظر گرفت زیرا «هولوکاست» جنایت علیه بشریت توسط حامیان سرمایه داری جمهوری اسلامی طی این ده سال به صورت فجیع تری انجام گرفته است. اگر بنا باشد کشور یا سازمانی، کشتاری را به عنوان جنایت علیه بشریت به رسمیت بشناسد، باید همه  جنایات رژیم علیه فعالین سیاسی، اقلیت های مذهبی، قومی و جنسیتی در این دهه را نیز مد نظر داشته باشد. از آنجایی که در طول این ۲۵ سال هیچ اعتراضی علیه این جنایات فجیع صورت نگرفته است، اینک هم نمی خواهیم با اینگونه رفتارها موجب جدایی و تفرقه بین خانواده ها و بازماندگان اعدام شده ها در آن سال ها  شوند. خانواده های جانسپردگان دهۀ شصت کلیتی جدائی ناپذیرند. آنان با اتحاد خود جنبش برابری طلبی و آزادی خواهی را پیش برده و تا برپایی کارزاری مردمی و بین المللی برای محکومیت عاملین و آمرین  این درد مشترک از پای نخواهند نشست.
در پایان به آنان که فرصت طلبانه کاسه داغ تر از آش شده و برای کاسه لیسی ارتجاع لابی به پا می کنند خاطرنشان می کنم که با اینگونه اقدامات خویش نه تنها نخواهند توانست اتحاد خانواده های انقلابی را بر هم زنند، بلکه تنها خود را هر چه بیشتر رسوا می کنند و  نشان می دهند که چه آگاهانه و چه نا آگاهانه، علیه خواسته انقلابی و عدالت طلبانۀ بازماندگان  و مردم تحت ستم ایران حرکت کرده و جز  تفرقه افکنی کار دیگری نمی کنند.
گرامی باد یاد و خاطره تمامی جانسپردگان راه برابری و آزادی در دهۀ خونین شصت؛ جاودان باد نام و راه شان!
صمد بهادری طولابی
۶ / ۷ /
۲۰۱۳