۱۳۸۹ آبان ۱۵, شنبه

معمای کانون اصلی قدرت در ایران / م. چشمه

اینروزها ابهام و ناروشنی در مورد کانون اصلی قدرت در ایران بیش از هر زمان بچشم میخورد. نه تنها تحلیل گران ایرانی در مورد اینکه آیا ولی فقیه قدرت واقعی را در دست دارد یا سپاه پاسداران و یا حتی باند احمدی نژاد با هم هم نظر نیستند، بلکه سردمداران سیاست خارجی کشورهای غربی نیز در اظهارات خود چنین ناروشنی را بروز میدهند. بعنوان مثال رادیو فردا (1) از خانم هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا نقل میکند که:"حکومت ایران در حال تبدیل شدن بیک دیکتاتوری نظامی با رنگ و لعاب ایدئولوژیک دینی است و سپاه پاسداران با همکاری برخی از روحانیون و رهبری سیاسی در حال گسترش قدرت خود هستند". چندی قبل ژنرال پترائوس حکومت ایرانرا حکومت "اوباش سالاران" نامیده بود. در همین رابطه بگفته صدای آمریکا ویلیام هیگ وزیر خارجه بریتانیا پس از ملاقات با منوچهر متکی همتای ایرانی اش در روز چهارشنبه 29 سپتامبر گفت: "تشخیص اینکه تصمیم گیرنده در تهران کیست روز بروز دشوار تر می شود."


واقعیت اینستکه قدرت حقیقی و یا کانون اصلی قدرت در ایران پس از مرگ خمینی و بویژه در ده سال گذشته در پشت پرده ای از ابهام باقی مانده است. تا حد زیادی روشن است که ساختار حقوقی نظام جمهوری اسلامی و ارگانهای مربوطه از قبیل شورای نگهبان، مجلس تشخیص مصلحت نظام، قوه قضائیه و مجلس شورای اسلامی گرچه در زمینه اعمال حاکمیت کانون اصلی و حقیقی قدرت دارای نقش میباشند، ولی این نقش اولاً جانبی است و ثانیاً از استقلال راًی برخوردار نبوده وهمواره تابع اراده کانون اصلی قدرت قرار داشته است. استبداد روز افزون نقش احزاب و سازمانهای خودی را نیز ابتر و بلااثر کرده است. گرچه تا پایان ریاست جمهوری خاتمی نقش قوه مجریه نیز بگفته وی در حد "کارگزار" بود، اما اکنون و بویژه پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری نقش قوه مجریه بهمراه دستگاه ولایت فقیه و نیروهای امنیتی و نظامی برای عده زیادی ابهام آفرین بوده است. عوامل چندی را میتوان در پیدایش این معما و ناروشنی دخیل دانست. نگارنده در حد توان خود به پاره ای از آنان اشاره کرده و امیدوارم تا در این لحظه حساس تاریخی سایر هموطنان نیز در حد توان خود هر یک بر جوانبی از تاریک خانه مافیای حاکم و اصحاب حقیقی قدرت روشنی افکنند.

عوامل مؤثر در ناروشن بودن کانون اصلی قدرت در ایران از این زمره اند:
§ ساختار مافیائی و مخفی نظام
§ ساختار لایه لایه و موازی نظام
§ سلطه خفقان، ارعاب، عدم آزادی مطبوعات، عدم آزادی احزاب و سندیکاها که باعث ناروشنی پایگاه اجتماعی و طبقاتی حاکمیت و سایر اقشار جامعه میگردد.
§ عدم شفافیت در چند و چون هزینه کردن و مصرف ذخایر ملی از جمله، نفت، گاز، ارز و غیره
§ عدم شفافیت در مناسبات اقتصادی - تجاری و شکل گیری مافیا های مالی رو به تزاید و خلع الساعه
§ امتناع اصلاح طلبان حکومتی از در گیری با کانون اصلی قدرت و سپر بلا کردن احمدی نژاد
2. نظرات اپوزیسیون در مورد حاکمیت در سال 84

حدود پنج سال پیش پس از روی کار آمدن احمدی نژاد در نتیجه شگردها و تقلبات انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری تحلیلها و نظرات متنوعی در مورد تغییرات و تحولات درون هیئت حاکمه مطرح شدند. نگارنده نیز در حد خود باین موضوع اشاره ای داشت(2). یکی از صاحب نظران اصلاح طلب درون مرزی آقای حمید رضا جلائی پور در این زمینه در مصاحبه ای تحلیل نسبتاً جامعی ارائه داد که مضمون آن بدینقرار بود. "در جبهه «محافظه‌كاران» قبل از دوم خرداد دست برتر با تشكل‌هاي سنتي و باسابقه مثل جامعه روحانيت و جامعه مدرسين و مؤتلفه بود. طيف جوان و راديكال اين قطب حاشيه‌اي و «دست دوم» بودند. نقش رهبري و خط دهي را جريان‌هاي سنتي ايفا مي‌كرد. اما بعد از انتخابات شوراها در سال 82 بخش تندرو دست برتر را نسبت به طيف جاافتاده و با سابقه كسب كرده است. پس از شكست‌هاي سنگين محافظه‌كاران در انتخابات رياست‌جمهوري و همين طور مجلس ششم با كارهايي كه گردانندگانِ آبادگران كردند يعني «استفاده از امكانات دولت پنهان» باعث وضعي شدند كه محافظه‌كاران سنتي فكرش را نمي‌كردند و آن «پيروزي در انتخابات» بود." (3) لازم به توضیح است که "جبهه محافظه کاران" در واقع همان "جناح راست" حاکمیت (شامل سنتی ها و افراطی ها) در مقابل "جناح چپ" حاکمیت یعنی اصلاح طلبان حکومتی آنزمان بود. در عین حال عباراتی مانند "دولت پنهان"، "حزب پادگانی" و امثالهم نیز همانند "تاریکخانه اشباح" وارد فرهنگ سیاسی ایران شدند. در همین زمان در خارج کشور آقای مجید زربخش یکی از صاحب نظران سیاسی با سابقه نیز بگونه ای همین تحلیل آقای جلائی پور را چنین بیان نمود: "پی گیری اوضاع ایران و از جمله تحولات در نیروهای حاکم نشان میدهد که از مدتها پیش و قبل از «انتخابات» دوره هفتم مجلس، ما با یک روند شکل گیری توازن قوای جدید و مألاً جابجائی در نیروهای حاکم روبرو هستیم. «انتخابات» مجلس هفتم یکی از پله های مهم این تغییر و گام نخست در جهت این استراتژی بود. مضمون اساسی این تغییر، تصاحب گام به گام قدرت و خلع ید از مافیای قدیمی توسط نسل بعدی و مافیای جدیدی است که در سالهای اخیر در عرصه های گوناگون قدرتمند شده بود. هسته اصلی مافیای جدید را نیروهای نظامی و شبه نظامی (سپاه و بسیج)، بخشی از کادرهای امنیتی، قضائی نسل بعد از انقلاب، عده ای از مدرسین و محصلین مدرسه حقانی، آخوندهائی چون مشگینی و مصباح یزدی و وابستگان حجتیه تشکیل میدهند. این شبکه مافیائی نظامی- امنیتی در سالهای گذشته با استفاده از قدرت و موقعیت خود و سلطه در بنادر، اسکله ها، فرودگاهها و بنیادها و میلیاردها دلار درآمد از قاچاق و شرکت در معاملات بازرگانی بیک قدرت مالی بزرگ تبدیل شده و نفوذ مافیائی خود را در این عرصه نیز گسترش داد. این نیروی جدید با توجه به اهرم ها و امکاناتی که در اختیار داشت، هر روز بیشتر در جهت تصاحب کامل قدرت و خارج ساختن رقباء مافیای قدیمی گام برداشته است."(4)

از محتوای این دو نقل قول چنین بر میآید که در طی دهه گشته گروهبندی جدیدی جایگزین ساختار قبلی شده است، اما نقش "دولت پنهان" و یا کانون اصلی قدرت در این جابجائی روشن نیست. در آن زمان البته نظریه دیگری در مقابل این نظرات مطرح شد. آقای دکتر باقرزاده یکی از فعالان سیاسی و مدافعان حقوق بشر در خارج از کشور پس از روی کار آمدن احمدی نژاد در سال 84 چنین نوشت: "ساختار قدرت در جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر در كنترل مافیای خودكامه و انتصابی حاكم در‌آمده است. پس از انتخابات ریاست جمهوری اخیر و شكست رفسنجانی در برابر احمدی‌نژاد، بسیاری بر این نظر بودند كه دوران افول رفسنجانی‌ شروع شده است. تحولات اخیر نشان داد كه این امر توهمی بیش نبوده است. مافیای خامنه‌ای/رفسنجانی در تقریبا تمامی حیات جمهوری اسلامی كنترل قدرت را در حكومت در دست داشته است و اكنون بیش از هر زمان دیگر این قدرت را از آن خود كرده است."(5) اکنون بر کسی پوشیده نیست که وقایع 5 سال گذشته و حوادث کودتای انتخاباتی خرداد 88 نادرستی این نظریه را ثابت نمودند. گذشت زمان یک حقیقت را تأیید نموده و آن اینکه ستاره اقبال هاشمی رفسنجانی یکی از پایه گذاران حکومت اسلامی آنچنان افول کرده که وی بمنظور حفاظت خود و خانواده اش با تحمل خفت به مجیزگوی علی خامنه ای تبدیل شده است. گرچه نباید از نظر دور داشت که هنوز محافلی از اصلاح طلبان اخراج شده از حکومت و حتی جناحهائی از "اصولگران" امیدوارند که در " روز مبادا" هاشمی رفسنجانی کشتی طوفانزده و در حال غرق شدن نظام جمهوری اسلامی را بساحل نجات برساند.

2- نظرات اپوزیسیون در حال حاضر

در عرصه حاکمیت سیاسی و یا سیاسی- نظامی ایران در حال حاضر چهار کانون قدرت بچشم میخورد: یکم: علی خامنه ای ولی فقیه و مافیای وابسته به بیت رهبری. دوم: باند احمدی نژاد شامل حلقه های ارومیه، علم و صنعت و کادرهای امنیتی- نظامی. سوم: ساختار نظامی-سیاسی-اقتصادی-امنیتی سپاه پاسداران. و چهارم: اردوگاه "اصولگران پراکنده" مخالف احمدی نژاد. لازم به تذکر نیست که اصلاح طلبان حکومتی بمثابه یک نیروی سیاسی که پس از پایان ریاست جمهوری خاتمی در حاشیه حکومت قرار گرفته بودند پس از کودتای دهمین انتخابات ریاست جمهوری کاملاً از حکومت رانده شدند.

در اوایل اولین دوره ریاست جمهوری احمدی نژاد کسی در سرسپردگی وی به دستگاه ولی فقیه کمتر تردید داشت. بعنوان مثال آقای مهرداد باباعلی یکی از جمهوریخوان دمکرات و لائیک بدرستی باین نکته اشاره نمود. وی در مقاله ای تحت عنوان "آرایش قوای جدید در حاکمیت جمهوری اسلامی" چنین نوشت: "طی هشت سال اخیر، اهرم اصلی خامنه ای برای اعمال ولایت، ورود نیروهای امنیتی، سپاه و بسیج به عرصه سیاست بوده است. مداخله سپاه در جریان اشغال فرودگاه امام خمینی در دومین دوره ریاست جمهوری خاتمی، احراز تعدادی از کرسیهای مجلس هفتم و برخی مصادر شورای شهر و روستا، اعمال نفوذ آشکار سپاه و بسیج در قراردادهای اقتصادی، بنیادها و شهرداری تهران و نیز در رسانه های گروهی و مطبوعات بالاخص کیهان و سرانجام نقش تعیین کننده نیروهای امنیتی- نظامی در کودتای انتخاباتی اخیر (منظور سال 84 است) و تحمیل احمدی نژاد به عنوان رئیس جمهور حاکی از اهمیت روزافزون آنان در سیاست کشور است. به شکرانه این سیاست، احمدی نژاد بعنوان غلام حلقه بگوش مقام رهبری باید تابع منویات او باشد و بدینسان خامنه ای قادر خواهد گشت با مداخله در جزئی ترین مسائل حکومتی و کنترل مستقیم دستگاه امنیتی- اطلاعاتی و وزارت امور خارجه، جمهوریت را در ولایت ذوب کرده، اقتدار یکپارچه ولایت فقیه را تأمین کند."(6). اما در یکی دو سال اخیر با گسترش چشمگیر نفوذ سپاه در عرصه های اقتصادی، سیاسی و امنیتی، اتخاذ پاره ای از مانورهای گیج کننده و مواضع چموشانه احمدی نژاد در مقابل خامنه ای (مورد رحیم مشائی)، به چالش گرفتن علنی مجلس شورای اسلامی توسط وی و بلند کردن پرچم ناسیونالیسم ایرانی که در محافل سیاسی اصول گرایان بعنوان حربه ای در مقابل اسلام سیاسی تلقی شد-- و عکس العملهای شدیدی را از جانب آنان بدنبال داشت-- تردیدهائی را در مورد تحول و آرایش جدید نیروهای حاکمیت سیاسی در میان اپوزیسیون سکولار بوجود آورده است. حتی بسیاری از اصولگرایان احمدی نژاد را به "قانون شکنی" و پشتیبانی از طرح "اسلام منهای روحانیت" متهم نمودند. خالی از لطف نیست که در اینجا به چند نظریه از جانب اپوزیسیون سکولار اشاره کنیم. سایت اخبار روز که منعکس کننده نظرات جناح رادیکال فدائیان اکثریت است در تحلیلی مهم نوشت: "حکومت اسلامی ایران حاصل ائتلاف چهار نیرو بود. روحانیت، بازار، روشنفکران دینی و اقشار حاشیه ای و لمپن که امروز به «لات و لوت ها» مشهور شده اند و همواره به عنوان نیروی ضربت حکومت در سرکوب مخالفین به کار گرفته می شدند و آماده بودند به هر جنایتی دست بزنند. روشنفکران دینی در حکومت اسلامی هیچ گاه نه قربتی یافتند و نه به نیروی تاثیرگذاری تبدیل شدند. اما سه نیروی دیگر ماندند و رابطه و سنگینی هر کدام در این رابطه هر بار به شکلی بروز کرد. این بار «لات و لوت ها»ی سابق که به نظامیان و امنیتی های میلیاردر امروز تبدیل شده اند در برابر ولی نعمتان سابق (بازار) و پدران معنوی خود (روحانیت) قد برافراشته اند. از لشکرکشی احمدی نژادی ها به مجلس و تهدید به توپ بستن آن تا حملات مداوم چهره های «اصولگرای» مجلس به دولت، از سرمقاله های گزنده ی حسین شریعتمداری و کیهانش علیه اطرافیان رئیس دولت تا اعلام حمایت بی قید و شرط خبرگزاری جمهوری اسلامی از احمدی نژاد، از تقسیم سایت های حکومتی به این وری و ان وری، همه نشانه های آن هستند که اردوی «اصولگرایان» یا همان کودتاچیان از نو در حال تقسیم و صف آرایی در برابر یکدیگر است.... به نظر ما باند نظامی – امنیتی ها به سوی یک جمهوری اسلامی بدون روحانیت روان هستند. جمهوری اسلامی ای که هم مذهبی باشد و هم مذهب مانع حکومت کردن در آن نباشد. مثل بقیه ی جمهوری اسلامی های موجود در دنیای ما. در چنین مدلی از حکومت، «ولایت فقیه» جایی نخواهد داشت." (7)

در همین رابطه آقای داریوش (ب بی نیاز) نظرات مشابهی را مطرح کرده است: " اصولگرایان بخش دیگر نیروهای سیاسی در ایران هستند. درک اینان از اسلام سیاسی هنوز همان خمینیسم است. اصولگرایان مانند اصلاح‌طلبان یکدست نیستند و بسیاری از بخش‌های آن در میان قطب‌های قدرتمند جامعه سیال هستند. این بخش به لحاظ اقتصادی از یک سو به نهاد دولت متکی است و از سوی دیگر به یک سلسله بنیادها و تعاونی‌ها که زیر نظر آنها عمل می‌کند... با توجه به جابجایی بسیاری از این نیروها و تضعیف پایه‌های اقتصادی آن، می‌توان گفت که این بخش به تدریج در نیروی اول (اصلاح‌طلبان) و نیروی سوم (نئوحجتیه) حل خواهد شد.

نئوحجتیه نیروی سومی است که امروز هم قدرت اقتصادی دارد و هم قدرت سیاسی که در این باره در نوشتار «لیبرالهای آینده ایران» به آن اشاره شد. آماج آینده این نیروی سیاسی یک کشور سکولار مبتنی بر ایرانیت یعنی یک ناسیونالیسم بدخیم است. این سکولار- ناسیونالیست ‌های افراطی می‌توانند هم اصلاح‌طلبان و هم اصولگران را به چالش بکشانند و شانس آنها در این قمار سیاسی کم نیست." (8) احتمالاً منظور آقای داریوش از نئو حجتیه ای ها دار و دسته احمدی نژاد و طرفداران نظامی- امنیتی آنان است که بزعم ایشان خواهان گذار از نظام ولایت فقیه و خلع ید از روحانیون اند.

عده دیگری از زاویه ای دیگر، با دور زدن ولی فقیه (تو گوئی احمدی نژاد قدرت اصلی را در ایران داراست) کلیه نابسامانیهای جامعه را به باند احمدی نژاد نسبت داده و توپخانه تبلیغاتی خود را اساساً بر روی او متمرکز کرده اند. از این زمره اند بسیاری از اصلاح طلبان حکومتی (سابق) که اکنون جناحی از جنبش سبز را نمایندگی میکنند، جناح طرفدار هاشمی رفسنجانی و بخشی از سکولارهای غیر مذهبی برون مرزی. اینان مکرراً و بصورت هر روزه به خامنه ای نصیحت کرده هشدار میدهند که پس از کنار گذاشته شدن اصلاح طلبان از حکومت، احمدی نژاد و دار و دسته سپاهی طرفدار او عاقبت بسراغ ولی فقیه نیز خواهند رفت و او را از تخت ولایت بزیر خواهند کشید. با تشدید اختلافات در میان صفوف اصولگرایان، پاره از آنها از آینده خود به هراس افتاده، همین گونه هشدارها را به خامنه ای تکرار میکنند.

3. جمعبندی

برای اینکه بتوان به سؤال "کانون اصلی قدرت در ایران کجاست؟" پاسخ داد، میبایست روشن نمود چه کسانی کنترل نیروهای نظامی و امنیتی را در ایران در دست دارند؟ آیا همین کسان شریانها و منابع مهم مالی و اقتصادی را کنترل میکنند؟ و آیا دارای پایگاه اجتماعی نسبتاً قابل ملاحظه هستند یا نه؟ امروز در پاسخ باینکه کانون اصلی قدرت در ایران کجاست و به چه سمت میرود سه نوع پاسخ داده شده است. یکم، کسانی یک مافیای امنیتی– نظامی در درون سپاه را که کنترل شریانهای نظامی، اقتصادی و امنیتی آنرا نیز در دست دارد، قدرت اصلی فرض میکنند. اینان معتقدند پیدایش این جریان ناشی از الزامات سرمایه مالی، نظامی، رانتی شکل گرفته در دوران اخیر است که در تحلیل نهائی از قبل پول نفت و گاز فربه شده است. این نظریه معتقد است که خامنه ای در موقعیت آچمز قرار گرفته و در مقابل این قدرت ناتوان است. نمایندگان سیاسی این جریان در مجلس و قوه قضائیه فعالند، و احمدی نژاد مبلغ و کارگزار آنها است. اینان اما توضیح نمیدهند که ترکیب این مافیای نظامی – امنیتی چیست؟ آیا مثلاً سران پاسدار کنونی و یا قبلی را شامل میشود؟

نظریه دوم بر این مبناست که قدرت اصلی در دست احمدی نژاد و حلقه های اطراف او میباشد، که با نفوذ و تکیه بر قدرتهای امنیتی و نظامی در درون سپاه و بسیج و شبه نظامیان فاشیست (لباس شخصی ها) با تکیه بر در آمدهای نفتی دولت و اقشار کم در آمد و حاشیه ای جامعه و بادرک ورشکستگی اسلام سیاسی روحانی محور، پرچم ناسیوناسیم ایرانی (نوع فاشیستی) را بلند کرده و در آینده نزدیک روحانیت و از جمله ولی فقیه را از قدرت ساقط خواهند کرد. این نظریه معتقد است که جناح احمدی نژاد با اعتقاد به نظرات انجمن حجتیه که مخالف ولایت فقیه و حکومت بلافصل روحانیت است، خود را نماینده بلاواسطه امام غایب شیعیان میداند و در تحلیل نهائی خواهان نوعی حکومت سکولار- فاشیستی ولی با رنگ مذهبی شیعه خرافی است.

نظریه سوم که نگارنده نیز بیشتر بآن متمایل است براین اعتقاد است که علی خامنه ای ولی فقیه با تکیه بر جایگاه ولایت فقیه بجا مانده از دوران خمینی توانست از طریق سازماندهی یک باند مافیائی در درون "بیت" اش با تصفیه سپاه پاسداران و تکیه بر آنان کنترل قدرت نظامی، و از طریق سپاه، شریانهای مالی و اقتصادی جامعه را کاملاً در کنترل خود در آورده، با ایجاد یک تشکیلات اطلاعاتی- امنیتی موازی (باز بکمک سپاه) و جیره خوارکردن و بسیج لشکر چند صد هزار نفره آخوندها در سراسر ایران (باستثنای تعداد قلیلی از جمله آیت آلله منتظری، صانعی، طاهری و...)، اعمال زور، ارعاب، کشتار، تجاوز و تقلب، حرکتهای آزادیخواهانه مردم را سرکوب کرده و رقیبان سیاسی خود یعنی اصلاح طلبان حکومتی را از حکومت اخراج کرده و یا در مورد هاشمی رفسنجانی به حاشیه براند. خامنه ای از همان دوران اول ریاست جمهوری خاتمی توانست از طریق حکم حکومتی آزادی مطبوعات را در ایران از میان برده، و انحصار کامل رسانه ای بدست آورد. در مقاله جامعی از طرف جمعی از فعالان سیاسی ایران، فرایند شکل گیری مافیای بیت رهبری به تفصیل توضیح داده شده است (9).

اینکه خامنه ای توانسته است سران سپاه را بدلخواه هر چند سال یکبار جابجا و تعویض کند دلیل بر آنست که کماکان قدرت اصلی در بارگاه ولایت فقیه قرار دارد. پاره ای از سرکشی های احمدی نژاد در مقابل خامنه ای را میتوان ناشی از جاه طلبی های احمدی نژاد و جهت گیری آشکار خامنه ای در کودتای انتخاباتی سال 88 بنفع وی دانست. چرا که عدم حمایت خامنه ای از سیاهکاریها و لگدپراکنی های وی بمثابه پیروزی جنبش سبز رقم خورده و میتواند در یک فرایند "دومینو" نتایج فاجعه باری برای خامنه ای داشته باشد. اینکه مهره های حساسی از درون حاکمیت اسلامی از جمله حسین شریعتمداری، آیت الله مصباح یزدی، سرلشکر فیروزآبادی، مرتضی نبوی، توکلی و دیگران مخالفت خود را با احمدی نژاد و نزدیکان وی علنی میکنند نه تنها نشانه تشدید اختلافات میان اصول گرایان است، بلکه اینان با اینکار میخواهند بر حاکمیت روحانیت و دستگاه ولایت فقیه مهر تایید بگذارند. آینکه حتی آقای باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا پاسخ نامه های احمدی نژاد را به خامنه ای میدهد، خود نشانه آنست که رئیس جمهور آمریکا کماکان کانون اصلی قدرت را در بارگاه ولایت فقیه میداند. بنظر میرسد علیرغم نفوذ فزاینده سپاه پاسداران در کلیه ارکان جامعه (همین امروز اعلام شد سپاه موفق به کسب امتیاز پروژه ساختمان چند میلیارد دلاری شاهراه قم- مشهد شده است)، کنترل این تشکیلات نظامی- اقتصادی- امنیتی کماکان در دست خامنه ای و بیت او قرار دارد. مدرک قانع کننده ای بر اینکه خامنه ای در "چنبره سپاه" گیر کرده است هنوز موجود نیست.

خصوصیات حاکمیت اسلامی کنونی ایران کماکان تئوکراسی (روحانی سالاری) آنهم با تکیه بر قرائتی فاشیستی از شیعه دوازده امامی و بکار گرفتن لشگر آخوند ها در شئون اساسی جامعه (اینروزها در امر مغزشوئی کودکان دبستانی)، اوباش سالاری بخاطر میدان دادن به چاقوکش ها و لات و لوت های با مدرک و بدون مدرک، نظامی سالاری بخاطر تکیه بر سپاه و میدان دادن بآنها میباشد. آپارتاید یعنی تبعیض همه جانبه، سیاست راهنمای این حکومت است. تجربه حدود بیست سال از ولایت آیت الله خامنه ای نشان داده است که بر خلاف نظریه جا افتاده در اپوزیسیون مبنی بر عدم فرهمندی (کاریزما) وی، یا بر خلاف گفته منتسب به شادروان مهدی بازرگان که جامه ولایت را فقط بر تن خمینی زیبنده میدانست، خامنه ای در عمل ثابت کرده است که در این مدت زیرکانه توانسته است حاکمیت ارتجاع سیاه و کانون اصلی قدرت در ایران را با تکیه بر اکثریت شکننده آخوندها، سپاه و سایر اقشار واپسمانده جامعه رهبری کند. نفوذ کلامی او در توده های ناآگاه با در نظر گرفتن گذشت چند دهه از التهاب اولیه انقلاب آنچنان کمتر از خمینی نبوده است. خامنه ای فرزند خلف شیخ فضل الله نوری، روح الله خمینی، ادامه دهنده راه و منش فدائیان اسلام و اخوان المسلمین (مترجم کتاب سید قطب) و مخالف سرسخت تمدن و تجدد بوده است. سیاست "النصر بالرعب" و مبارزه با "تهاجم فرهنگی" بمثابه رکن اساسی سیاست داخلی و سیاست آمریکا ستیزی، حمایت از تروریسم و کسب بمب اتمی بمنظور سلطه بر منطقه و مقابله با غرب و اسرائیل بمثابه رکن اساسی سیاست خارجی وی ایران را هم اکنون در آستانه اضمحلال و تلاشی و خطر جنگ قرار داده است.

حاکمیت ولایت فقیه توانست با بسیج تمام نیروهای خود و با ارعاب جنایات یشماری از جمله قتل، شکنجه و تجاوز به عنف جنبش سبز را موقتاً سرکوب کند. لیکن جنبش سبز با پرداخت هزینه توانسته است در عرض یکسال ضربات هولناکی بر ساختار ولایت فقیه وارد آورده، آنرا در عرصه های داخلی و بین المللی بی اعتبار کرده و در مسیر سقوط نهائی قرار دهد.

م. چشمه
13 مهر 89

زیر نویس:

1. "ایران در حال تبدیل شدن به یک دیکتاتوری نظامی است"، ایران امروز به نقل از رادیو فردا، 8 سپتامبر 2010.

2. "کانون اصلی قدرت در ایران کجاست؟"، م. چشمه، اخبار روز، 5 آبان 84

3. " گفتگو با حمید رضا جلائی پور: جبهه «دولت اسلامی»..." گویا نیوز 20 شهریور 84

4. " آرایش قوای جدید در حاکمیت جمهوری اسلامی" اخبار روز، 9 مرداد 84

5. " تحکیم قدرت مافیای حاکم در جمهوری اسلامی" ایران امروز، 12 مهر 84

6. " نظام جمهوری اسلامی و رژیم سیاسی بر آمده..." اخبار روز، 16 مرداد 84

7. "«لات و لوت ها» در برابر روحانیت"، اخبار روز 25 مرداد 89.

8. "از کشاکش نیروهای سیاسی"، ب. بی نیاز (داریوش)، اخبار روز، 19 شهریور 89

9. "چشم اندازهای جنبش سبز"، جمعی از فعالان سیاسی ایران، اخبار روز، 25 خرداد 89.