۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

داستان چگونگی به قدرت رسیدن خمینی در حوزه علمیه قم


توضیح ما در باره این مقاله

متاسفانه تاریخ معاصر ایران هم مانند تاریخ گذشته ایران آغشته از روایت های نادرست و اغلب به خاطر مسائل عقیدتی و سیاسی و یا حتی با غرض تبدیل به موضوعی مجهول و بسیار پیچیده تر از آنچه بوده و هست گردیده است. جبهه گیری و حملات سیاسی نیز سبب گشته که آن معدود تاریخ نگاران با صداقت امروز ایران کمتر با استقبال و حمایت روبرو شوند و دلسرد و خسته از ارائه کار خود باز بمانند. حکومت اسلامی اما در زمینه تحریف تاریخ ایران از باستان تا به امروز مرزهای وقاحت و دروغ را چنان گسسته که تاریخ نگاری را با جنایات بیکران خود همراه ساخته است. شخصیت خمینی که می توان آن را به درستی با بزرگترین جنایتکاران زمانه همپایه کرد در حکومت ولایت فقیه تبدیل به یکی از قدیس ترین اشخاص کره خاکی گشته است. در این میان آقایان موسوی و کروبی هم برای اثبات عشق خود به جمهوری اسلامی در تعریف و تمجید از خمینی گوی سبقت را از جناح حاکم ربوده اند. این جای تاسف بسیار دارد زیرا میدانیم که این آقایان مدعی رهبری جنبشی بودند یا هستند که پیکره آن از جوانانی تشکیل گشته که یا در دوران حیات خمینی اصلا به دنیا نیامده و یا کودکان خردسالی بیش نبوده اند. البته تعریف و تمجید این دو نفر از خمینی دلیل دیگری نیز دارد. هر دو نفرسالها به فرمان خمینی دارای مقام ها و پستهای رده بالا در حکومت اسلامی بوده اند. هنوز میلیونها شاهد و گواه و اسناد وجود دارد که جنایات خمینی را بازگو مینمایند اما آقایان موسوی و کروبی برای پاک کردن گذشته خویش به جای انتقاد از خمینی و خود به تعریف و اعتبار دادن به آن دوران پرداخته اند.
نداشتن شناخت از زندگی نامه و شخصیت خمینی سبب آن شد که تقریبا تمامی گروه های راست و چپ و میانه رو کورکورانه فریب شعارهای دروغین او را خورده، از وی پشیبانی کرده و بالاخره او را به حکومت اسلامی برساندند. البته این تنها دلیل پیروزی خمینی نبوده اما خمینی هیچگاه از این حمایت وسیع برخوردار نمی شد اگر روشنفکران از همان آغاز سالهای قبل از انقلاب در باره شخصیت خمینی دست به تحقیق نموده و ماهیت واقعی او را به مردم معرفی مینمودند.

جناحهای حوزه نام اصلی این مقاله میباشد که چندی پیش از سوی یکی از خوانندگان ما در ایران برایمان فرستاده شد. این مقاله اما با وجود برخی کاستی ها و شاید نگاه مذهبی، زوایای مهمی را از چگونگی به قدرت رسیدن خمینی در حوزه بیان میکند که تا کنون کمتر به آن پرداخته شده. ما بعد از آنکه از صحت این مقاله توسط دو کارشناس تاریخی اطمینان یافتیم بدون هیچگونه دخالت در تحریر اقدام به نشر آن نمودیم.

جناحهای حوزه

حوزه علمیه قم در سال های دهه بیست شمسی با رشد فزاینده جریان های غیر دینی و ضد دینی مواجه شد. خلع رضاشاه و رها شدن جامعه از فضای بسته سال های سلطنت پهلوی اول، به آزادی بیان و قلم بی حد و مرزی انجامید که جامعه دینی آن روز ایران نمی توانست آن را برتابد. توده ای ها حتی به حوزه علمیه قم هم رخنه کرده و در شهر قم عرض اندام می کردند.

در چنین فضایی بود که فرزند یکی از علمای شاخص قم با نوشتن کتابچه ای به نام «اسرار هزار ساله» به نقد بی رحمانه باورهای دینی و حوزوی عصر خود برخاست. علی اکبر حکمی زاده که خود نیز طلبه بود و پدرش میرزا مهدی پایین شهری از معتمدین شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه علمیه قم به شمار می رفت، دوستی نزدیکی با احمد کسروی داشت که او نیز در این دوره به ستیز با برخی باورهای رایج عصر خود برخاسته بود.

انتشار اسرار هزار ساله با موج گسترده مخالفت ها مواجه شد. طلاب حوزه تازه تأسیس قم برای پاسخگویی به سخنان نویسنده این اثر به تکاپو افتادند. آیت الله عزالدین حسینی زنجانی از مراجع تقلید کنونی مقیم مشهد درباره آن روزها می گوید: وقتی کتاب اسرار هزار ساله تألیف شد، من از آیت الله العظمی حجت کسب تکلیف کردم. ایشان فرمودند که شما کاری به این کارها نداشته باشید و درستان را بخوانید. ولی امام به خاطر پاسخ به این کتاب، درس خود را تعطیل کردند و برای نوشتن کشف اسرار چنان فشاری به خود آوردند که یادم هست از عینک دودی استفاده می کردند.

در واقع می توان تألیف کتاب کشف اسرار را نخستین فعالیت بارز اجتماعی فرهنگی امام خمینی و اولین تقابل وی با جریانات دگراندیش حوزوی دانست. این کتاب که سال هاست منتشر نمی شود، دربرگیرنده دفاع قاطع و شدیداللحن امام از روحانیت، تشیع و دین است و رگه هایی از نظریه ولایت فقیه نیز در آن یافتنی است. اگرچه امام ترجیح داده از نظریه نظارت فقیهان بر پادشاهان بیشتر دفاع کند.

اما این تنها چالش جدی امام در دوران میانسالی اش نبود. او که از دوران جوانی به فلسفه و عرفان گرایش ویژه ای داشت و نزد آیت الله شاه آبادی شاگردی کرده بود، کلاس درس فلسفه محدودی برقرار کرده و شاگردان مهمی را آموزش می داد. علاقه امام خمینی به صدرالمتألهین شیرازی آنقدر بود که به گفته آیت الله منتظری تأکید می کردند که نام بنیانگذار حکمت متعالیه با احترام برده شود. شدت علاقه امام به فلسفه و عرفان بر حوزویان مخالف فلسفه ستیز پوشیده نبود. این در حالی بود که درس فلسفه امام خمینی چندان علنی نبود و به طور خصوصی و کاملاً محدود برگزار می شد. تنها طلبه هایی مجاز به شرکت در این درس بودند که امام خمینی به آنها اذن حضور داده باشد. اما مباحث جنجالی فلسفه و عرفان اسلامی به ایجاد چالش های جدی در میان حوزویان انجامید. یکی از علمای قم حکم تکفیر امام خمینی را صادر کرد و طلبه های ضد فلسفه نیز معاشرت با امام و خانواده اش را تحریم کردند.

آیت الله عزالدین زنجانی می گوید: کسی که امام را تکفیر کرد و کارش در حوزه قم صدا کرد، یکی از علمای زنجان بود. وی در محله سیدان قم ساکن بود و من از او که علت را پرسیدم دستم را گرفت و گفت: این شخص می گوید دست تو خداست! این به خاطر تصور غلطی بود که از بحث فلسفی وحدت وجود برای او حاصل شده بود. شاید خیلی ها قضیه مشهور پیشنهاد یک روحانی مقدس را مبنی بر آب کشیدن کوزه ای که مرحوم سید مصطفی خمینی از آن آب نوشیده بود شنیده اند. این روحانی با این تفکر که فرزند امام نیز به دلیل اعتقادات فلسفی پدرش نجس است، دستور آب کشیدن کوزه را داده بود. هرچند بعدها وی از کارش پشیمان شد و از دوستداران امام گشت. با تعطیلی درس فلسفه امام، دعواها بر سر اندیشه های فلسفی عرفانی ایشان فروکش کرد و به درس فلسفه علامه طباطبایی منتقل شد. بعدها آیت الله العظمی بروجردی هم با تدریس علنی و گسترده فلسفه مخالفت کرد.

امام خمینی از مدافعان و حامیان جدی حضور آیت الله العظمی بروجردی در قم بود و همراه با فرزندان مؤسس حوزه علمیه قم تلاش فراوانی برای استقرار این آیت الله مقیم بروجرد در قم انجام داد که سرانجام در نیمه دهه بیست شمسی این تلاش ها ثمر داد و حوزه علمیه قم در مسیر ثبات و اقتدار قرار گرفت. امام و دوستانش از همان اوایل ورود آیت الله العظمی بروجردی به قم، ایشان را به پیگیری طرح اصلاح حوزه ترغیب کردند.

اما طولی نکشید که همه رشته های اصلاح طلبان حوزه پنبه شد و زعیم حوزه قم به این تلاش ها بدبین گشت. مرحوم حجة الاسلام علی دوانی که از طلاب فعال آن روزگار بوده است در این باره نوشته که پس از عقب نشینی آیت الله بروجردی، امام خمینی به همراه مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی و دیگر اعضای هیأت مصلحین حوزه نزد وی می روند تا علت را جویا شوند. در خلال مذاکرات، ناگهان آیت الله بروجردی می گوید: از کجا بدانم که می خواهید اصلاح کنید؟! آقا مرتضی حائری با عصبانیت می گوید آقا یعنی ما مفسد هستیم؟! پدر من حوزه ای به آن خوبی تشکیل داد و ما مفسد هستیم؟! این را می گوید و عمامه اش را به زمین می زند. با دخالت یکی از اطرافیان آقای بروجردی، حاج آقا روح الله خمینی هم استکان چایش را که در دست داشته به دیوار می کوبد که می شکند. آقای بروجردی بلند می شود به اندرون می رود. آنها هم برخاسته از خانه خارج می شوند و همه چیز به حال اول باقی می ماند. پس از این واقعه، امام خمینی برای همیشه ارتباطش را با بیت آیت الله بروجردی محدود کرد و سکوت پیشه نمود. با این حال همواره مورد مشورت رهبر وقت شیعیان قرار داشت و حتی به عنوان وزیر خارجه آیت الله بروجردی معروف شده بود.

پس از درگذشت آیت الله العظمی بروجردی در فروردین سال 1340، مرجعیت در قم بین سه قطب این حوزه تقسیم شد. سنت گرایان حوزه تحت مرجعیت آیت الله سید محمد رضا گلپایگانی در آمدند و به حرکت آرام خود ادامه دادند. نواندیشان حوزه نیز از مرجعیت دو تن از استادان عالی حوزه حمایت می کردند. گروهی که چندان با حکومت پهلوی سر ستیز نداشتند و کار فرهنگی را ترجیح می دادند، مرجعیت آیت الله سید کاظم شریعتمداری را پشتیبانی می کردند و مؤسسه ای به نام دارالتبلیغ اسلامی را به راه انداختند. گروه دیگر نیز که خواهان مبارزه جدی با حکومت پهلوی و اولویت کار سیاسی بودند، با انحرافی دانستن تشکیلات دارالتبلیغ، گرد امام خمینی جمع شدند و رقابتی طولانی و دشوار با دو گروه دیگر را آغاز کردند. حامیان امام خمینی از همان زمان، تشکیلاتی را بنا نهادند که هیأت مدرسین و بعدها جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نام گرفت و دربرگیرنده استادان و روحانیون برجسته و مهمی بود که افکار انقلابی امام را پذیرفته بودند. همین تشکل بود که در سال 1361 آیت الله شریعتمداری را از مرجعیت خلع کرد.

مخالفت امام خمینی با دارالتبلیغ، گروه بندی حوزه را وارد مرحله جدی تری کرد و واکنش هایی را در پی داشت. در این میان علامه طباطبایی به دلیل روابط حسنه اش با حضرات آیات امام خمینی و شریعتمداری سعی فراوانی داشت تا این اختلافات فروکش کند.شاید مهم ترین جلوه تضاد و تقابل جریان های حامی امام خمینی با مرحوم آیت الله شریعتمداری در دیدار پرچالش آقایان منتظری و هاشمی رفسنجانی با آقای شریعتمداری نمود یافت که هر دو نفر آن را روایت کرده اند.

با تبعید امام خمینی به ترکیه و سپس عزیمت ایشان به عراق، جبهه های جدیدتری در برابر منش عملی ایشان گشوده شد و حوزه نجف نیز به جمع منتقدان افزوده گشت. سید احمد خمینی در نوشته ها و سخنان خود از فضای سنگینی که در نجف وجود داشت سخن گفته است: مقدس نمایان متحجر در نجف به امام نسبت تارک الصلوة دادند ... آنها کتاب ها و اعلامیه های امام را که با هزاران مشکل تهیه می شد به بهانه توزیع در بصره و شهرهای عراق و ایران، توسط افراد نفوذی و ظاهرالصلاح می گرفتند و داخل چاه یا رودخانه ها می ریختند... شاید این جمله امام در این زمینه گویاترین باشد که در لحظه ترک نجف فرمود: من در اینجا با حرم مطهر مأنوس بودم. اما خدا می داند در این مدت از دست اهل اینجا چه کشیدم؟!

تلاش های منتقدان و مخالفان امام در نجف به همین محدود نشد و علاوه بر نادیده گرفتن ایشان از سوی برخی، اقداماتی نیز برای از رونق افتادن درس خارج امام در نجف در جریان بود. مرحوم آیت الله سید عباس خاتم یزدی – که از اعضای اصلی حلقه نزدیکان و شاگردان مهم امام در نجف بود - از مرحوم آیت الله سید محمد روحانی به عنوان شاخص ترین کسانی یاد می کند که تلاش های او برای کاهش تعداد طلاب شرکت کننده در درس امام مؤثر واقع شد.

فضای رقابتی حوزه های علمیه عراق (نجف و کربلا) تا حدودی توانست حاشیه امنی برای امام ایجاد کند و ایشان با برخوردهای محترمانه ای که با دیگر بزرگان عراق داشت، مانع از تشدید اختلافات می شد. با این حال تحریکات رژیم شاه از یک سو و تندروی های برخی از طلاب انقلابی حامی امام سبب می شد که گاهی تنش هایی در سطوح عالی حوزه پیش آید. جعل سند علیه مرحوم آیت الله سید محمد روحانی - که از برجسته ترین شاگردان مرحوم آیت الله العظمی خویی و از علمای برجسته نجف بود – به منظور وابسته جلوه دادن وی به رژیم پهلوی، یکی از اقدامات غیر اصولی و تندورانه برخی طلاب انقلابی بود که بر تیرگی روابط جریان انقلابی حامی امام با بزرگان نجف افزود.

با درگذشت آیت الله العظمی حکیم که او هم چندان گرایشی به منش سیاسی امام خمینی نداشت ، تلاش ها برای تثبیت مرجعیت امام خمینی و آیت الله العظمی سید ابوالقاسم خویی منجر به شکل گیری رقابتی سنگین در نجف شد. گرایش برخی از بزرگان و فعالان حوزوی آن روزگار همچون آیت الله سید محمد باقر صدر و امام موسی صدر به سمت آیت الله خویی، باز هم بر مرزبندی ها افزود و با وجود تلاش های امام در جهت تلطیف اوضاع، خود به خود بر اختلافات افزوده می شد.

از سوی دیگر با تشدید فعالیت های سیاسی امام در سال های 1356 و 1357 ، علمای محتاط و سیاست گریز نجف زاویه های بیشتری با امام پیدا می کردند و تلاش های معتمدینی چون مرحوم شیخ نصرالله خلخالی هم سودی نداشت. در میان علمای وقت نجف، مرحوم آیت الله العظمی میرزا حسن بجنوردی گرایش بیشتری به امام داشت و رابطش با حامیان انقلاب اسلامی نیز صمیمانه تر بود. آیت الله خاتم یزدی به یاد می آورد که امام تنها دو بار از مراجع نجف علناً گلایه کرد و هر دو بار نیز گلایه وی متوجه آیت الله خویی بود. بین جریان وابسته به شهید آیت الله سید محمد باقر صدر که به حزب الدعوة مشهور بود با حامیان امام خمینی نیز اختلافاتی وجود داشت که هنوز هم پابرجاست و حتی ده سال پیش در جریان انتصاب آیت الله هاشمی شاهرودی به ریاست قوه قضائیه این اختلافات سر باز کرد و آیت الله یوسف صانعی و حجة الاسلام محتشمی پور علناً با این انتخاب به دلیل حضور فعال آیت الله هاشمی شاهرودی در حلقه حزب الدعوة انتقاد کردند. در خاطرات علی اکبر محتشمی پور که از طلاب انقلابی عصر حضور امام در نجف بوده است، می توان شواهد فراوانی از این اختلافات را پیدا کرد.

دیگر مشکل طلاب انقلابی حامی امام در نجف با جریان وابسته به آیت الله سید محمد شیرازی و کربلایی ها بود. با وجودی که مرحوم آیت الله شیرازی هنگام ورود امام به کربلا استقبال بسیار خوبی از ایشان به عمل آورد و حتی از امام خواست که به جای او در صحن امام حسین نماز جماعت بخواند، اما پس از رحلت آیت الله العظمی حکیم و طرح مرجعیت آیت الله شیرازی از سوی کربلایی ها این روابط تیره و سرد شد. البته مهم ترین مخالفت ها با مرجعیت این آیت الله جوان مقیم کربلا از سوی آیت الله خویی و آیت الله سید محمود شاهرودی صورت گرفت و این دو مرجع تقلید در موضع گیری های تندی اجتهاد سید محمد شیرازی را زیر سؤال برده و طرح مرجعیت وی را مشکوک قلمداد کردند. اما دامنه این سردی و تیرگی به انقلابی های نجف هم رسید و تبعات آن تا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران هم ادامه داشت و هنوز هم این تنش ها پابرجاست.

امام در دوران اقامت در نجف فقط با نجفی ها رو به رو نبود، بلکه حوادث ایران و اختلافات باسابقه دوره حضور ایشان در قم هنوز هم پیامدهای خود را در داخل و خارج کشور نشان می داد. در این دوران دو مسأله جنجالی کتاب شهید جاوید و آثار دکتر شریعتی توانسته بود اختلافات جدی میان طیف حامی امام با دیگر علمای قم ایجاد کند. نویسنده کتاب شهید جاوید از حامیان و شاگردان مهم امام بود و این کتاب نیز نزدیکی فکری زیادی با اندیشه های امام داشت. دکتر شریعتی نیز توانسته بود با درخشش خود بسیاری از طلاب انقلابی حامی امام را جذب کند. ولی امام که از عواقب هرگونه موضع گیری به سود یا زیان این دو نویسنده آگاه بود، اگرچه تلویحاً مواضع خود را بیان می کرد، اما از هرگونه حمایت یا محکومیت علنی پرهیز کرد و نشان داد که به خوبی از تدبیر اوضاع برمی آید. پرواضح بود که هرگونه حمایت امام از دکتر شریعتی یا آیت الله صالحی نجف آبادی می توانست شدیدترین شکاف ها را در حوزه های علمیه ایجاد کرده و کار را بر انقلابیون دشوارتر کند.

با خروج امام از عراق و عزیمت ایشان به پاریس، آثار مرزبندی های دوران سیزده ساله حضور امام در نجف پایان نیافت و با ابعاد دیگری به ایران و حکومت جدید منتقل شد. حامیان آیت الله خویی و آیت الله شیرازی در کنار حامیان آیت الله شریعتمداری مرزبندی خود را با اندیشه های امام حفظ کردند. ولی در این میان، شاگردان و هوادران شهید آیت الله سید محمد باقر صدر پس از حمایت های جدی وی از امام و انقلاب در اواخر عمرش، به جمع مدیران جمهوری اسلامی پیوستند و تا عالی ترین سطوح همکاری و همفکری پیش رفتند.

اگر چه اکنون سی سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خاطرات بسیاری از آن رخدادها به تاریخ پیوسته است، اما رگه های بسیار مهمی از آن اختلاف سلیقه ها و تفاوت نگرش ها در فضای فکری قم و نجف و حتی تهران پابرجاست و تحلیل بسیاری از مسایل کنونی کشور بدون آگاهی از این پیشینه تاریخی، دشوار و بلکه ناشدنی است.